زندانیِ جسمی بی روح

ساخت وبلاگ
با عرض سلام

همیشه دنبال جایی برای نشر دلنوشته های خودم بودم و خوشحالم که این وبلاگ رو راه اندازی کردم امیدوارم نوشته هایم را که از اعماق قلبم به قلم می آورم بپسندید و لمس کنید همچنین پیگیر نوشته های من باشید.

سپاس فراوان از شما دوستان

زندانیِ جسمی بی روح...
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : سلام, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

از من مغرور دیوانه ای بیش نمانده؛ دیوانه ای که غرورش به قهر از او خداحافظی کرد اما شکسته هایش را جمع نکرد و با خود نبرد، هرروز جای زخم آنها تیر میکشد.دنیا ماتم شده همیشه چیزی‌برای‌ترس همیشه چیزی‌برای غصه...ولی من....در خیالم یک زن خوشبخت را میبینم، زنی همچو فسانه، زنی با پیراهن سفید، عاشق و مبتلا، زنی با چشمان سبز کهربایی پر از ستاره های درخشان در آن، گیس های خرمایی و لبهایی همچو لعل، خندان و زیبا، زنی که صبح ها چشمانش را رو به خالق زیبایی ها باز میکند و در چشمان خدایش وسعت دنیا را میبیند و شب ها سر بر سینه ای میگذارد که میتواند با دلی قرص به خواب رود. زنی که بدنبال ستاره ها میدود و تک تک آنها زندانیِ جسمی بی روح...ادامه مطلب
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : خاتون,رویاهام, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

مات و مبهوت ب آینه خیره شدم و تک سوار قصه را مینگرم چه دلبرانه با چشمان زیبایش به من نگاه میکند.آینه دوست چندین ساله ی من است اما نمیتوانم به او از رازهایم بگویم در و دیوار اتاقم مرا به دردسری بزرگ می اندازند. او از همه جا بی خبر به من گفت:' به چی خیره شدی؟' بی اختیار گفتم به خدای زیبایم، تکیه گاه امنم، به آرزوم ب شیرینی لبخندهایش و نگاه سحرآمیزش.ناگهان به یاد در و دیوار جاسوس افتادم و از ترس اینکه آینه را هم از من دور کند. چشمانم را بستم و شروع ب سرزنش خودم کردم. با صدای سرفه های آینه چشمانم را باز کردم و فرشته ای در لباس سفید و رویایی دیدم فرشته ای که همزمان با من لبخند زد و شروع به تکان داد زندانیِ جسمی بی روح...ادامه مطلب
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : فرشته,آینه, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

دلم برایت تنگ شده، به رسم همیشگی پناه میبرم به کاغذ و قلم خویش تا برایت غزلی بسرایم....نثری بنویسم از دلدادگیم....

یاد چشم هایت افتادم، واژه ها تک به تک از ذهنم رفتند

حالا من ماندم و چشم های تو و کاغذی که منتظر حک شدن واژه ها بر روی تنش است.

واقعا چه شعری زیباتر از چشم های تو...

چشم های تو

چشم های تو

چشم های تو

چقدر این جمله زیباست.

زندانیِ جسمی بی روح...
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

خوشبختی یعنی کنار تو بودن

آغوش تو یعنی بهشت 

دستات یعنی آرامش

سایه ات یعنی سرپناه

نفس هات برای من حکم زندگی داره

تو برای من همه ی آرزومی

از وقتی عاشقت شدم تا ابد

زندانیِ جسمی بی روح...
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : خوشبختی, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

گاهی ترس تمام وجودم را فرامیگیرد؛ ترس از جدایی، ترس از مرگ جدایی یعنی آوار بدبختی و اما مرگ!!!به تنهایی اتفاق ترسناکی نیست، چه بسا راه حل مناسبی برای درد دوری و جدایی ست، اما برای من اینطور نبود و نیست. من از مرگ خیلی میترسم چون وقتی بمیرم.... دست هایم یخ می زند نه برای اینکه خونی در آن جریان ندارد بلکه چون در دستان گرم و مهربان تو نیست. وقتی بمیرم چشم هایم بسته می شود و من قادر به دیدن تو و حتی عکسی از تو نیستم. وقتی بمیرم گوش هایم سعادت شنیدن صدای دلنوازت را ندارند. وقتی بمیرم پاهایم را چطور به شوق دیدنت به حرکت درآورم!!! وقتی بمیرم چطور عاشقانه هایم را به پایت بریزم!!! چطور برایت عشوه کنم!! زندانیِ جسمی بی روح...ادامه مطلب
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : بهترین,اتفاق,دنیاست,وقتی, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

در نوشته ی قبلی از مرگ نوشتم... اما باید بدانی من هرروز آنرا تجربه میکنم؛ با هر خداحافظی. هیچ خبر داری بعد از هر خداحافظی اشک هایم جاری می شود و از همان زمان دلم بی تابی تو را میکند.عادت دارم و محتاج این هستم که همیشه کنارم باشی یا حداقل با هم صحبت کنیم وقتی نه کنارم هستی و نه پشت خط، من مرده ای بیش نیستم. مرد غیرتی من بیا و حساب این ثانیه های لعنتی را برس؛ نمیدانی لحظه ها بدون تو چطور بر من میگذرند. اما نه، نگرانم نباش با تمام اینها تنها دلگرمی من در لحظه های نبودنت خنده ها و آرامش توست؛ پس بخند آنقدر بلند بخند که صدای خنده هایت را بشنوم و قوت بگیرم برای مبارزه با ثانیه ها تا رسیدن سلامی دوبا زندانیِ جسمی بی روح...ادامه مطلب
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : لحظه,خداحافظی, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06

چند روزیست که دلم هوای نوشتن دارد اما دست به قلم نمیرود بی تو زندانی جسمی بی روح هستم؛ بی تو حوصله ی هیچ کاری را ندارم... حتی هم اینک ک درحال نوشتن هستم باز نمیدانم از کجای ذهن شلوغم بنویسم.نمیدانی چقدر دلتنگی سخت است نمیدانی درد نبودنت کوه را از پا درمیاورد چه رسد به منی ک دور از تو نای ایستادن را هم ندارم. گفتی درحال تمرین هستی گفتی میخواهی خودت را به نبودنم عادت دهی؛ از شنیدن این جملات بند دلم پاره شد و چشمانم سیاهی رفت؛ میترسم ترسی ک از شدتش آرزوی مرگ میکنم...  کاش نباشم آن روزی که نبودنم برای تو عادی شود؛ آرزو میکنم قبل از رسیدنم به تهران بمیرم اگر چنین باشد. خواب، گفتی خواب بهترین فرار س زندانیِ جسمی بی روح...ادامه مطلب
ما را در سایت زندانیِ جسمی بی روح دنبال می کنید

برچسب : زندانیِ,جسمی, نویسنده : asheghtarinsarv بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 4:06